loading...
ترول/عکس/نرم افزار/فیلم و.......
سینا بازدید : 35 شنبه 27 مهر 1392 نظرات (0)

اعتراف میکنم هنوز نفهمیدم چرا تو همه فیلم ها مرداشون موقع نظافت خونه یه دستمال که چهارگوشش می بندن سرشون برا چیه ؟!!!1 من بودم یه کلاه میپوشیدم . نه واقعا شما میدونید این چهار گره دور سر مال چیه ؟!!!

سینا بازدید : 49 شنبه 27 مهر 1392 نظرات (1)

اعتراف میکنم تاقبل از اینکه خودم دانشجو بشم فکر میکردم (استادیار)کسیه که کنار تخته سیاه وا میسته دانشجوایی که وقت کلاسو میگیرن با چک ولقد میندازه جلو دفتر، وقتی تخته پاک کن وگچ تموم بشه ازکلاس بغلی جور میکنه، اونایی که نمرشون پایین باشه میفرسته دنبال اولیاشون،....
اما الان که خودم استادیار شدم فحمیدم که اینجوری نیست. با اینحال به مسئولین پیشنهاد میکنم جهت استخدام یه همچه آدم مفیدی برای جامعه حتما اقدام کنن

سینا بازدید : 43 شنبه 27 مهر 1392 نظرات (0)

اعتراف ميكنم دلم واس دوران مدرسه خيلي تنگ شده حتي واس وقتايي كه درس نخونده پاي تخته هاج و واج بودم!!!
كيا مثه من دوس دارن دوران مدرسه واسشون تجديد خاطره بشه؟

سینا بازدید : 76 شنبه 27 مهر 1392 نظرات (0)

اعتراف میکنم حدودا پنج سالم که بود یاد گرفته بودم پشت سر خواهرو برادرم که میخاستن برن مدرسه لج میکردم. ینی کله ی سحر بیدار میشدم یک کولی بازی ای در میاوردم که نگو! دااااااااااااد و بیداد و هوار که منم باید ببرین :)) ینی تا این حد که هر دفه خانم مستاجرمون میومد کمکه مامانم برا مهاره من!!!!!!!!!!!! و گویا منم سر و صورته خانومه رو چنگ میگرفتم و دستو پا میزدم که ولم کنه!!! :) یک همچین خل و چله عشقه مدرسه ای بودم من :)

سینا بازدید : 69 شنبه 27 مهر 1392 نظرات (0)

اعتراف میکنم که وقتی اول دبیرستان بودم از معلم آزمایشگاه فیزیکم اصلا خوشم نمیومد.اینم هی روی اعصاب من پاتیناژ میکرد یه بار انقدر حرصمو درآورد و بهم گیر داد که منم تماااااام گزارش کار آزمایشگاهمو با روان نویس زرد که رنگش بی شباهت به آب دهن مرده نبود نوشتم. 
بیچاره مونده بود که آخه چه گیری به من بده؟کم آورد فقط پایین برگم نوشت لطفا با زرد ننویسید...
چیه خب به من چه که چشاش در اومد؟میخواست پا رو دمم نذاره.
یه همچین دانش اموز "گزارش آزمایش نویسی

سینا بازدید : 69 شنبه 27 مهر 1392 نظرات (0)

اعتراف میکنم یه بار با مدرسه رفته بودیم اردو مدرسه هندونه خریده بود برا پذیرایی من و رفیقمم رفتیم تو اتاق هندونه ها و دیدیم کسی نیست:)
نه بابا نخوردیمشون یه تلمبه هم اونجا بود سوزن توپ زدیم سر تلمبه و هندونه را دو تا سوراخ کردیم از یکیش باد میزدیم از یکیش آب هندونه میخوردیم

سینا بازدید : 43 شنبه 27 مهر 1392 نظرات (0)

اعتراف ميكنم يه بار با دختر داييم رفته بوديم شيك ترين رستوران از اون جاها بود كه بچه پولدارا ميومدن بعدشم شماره قبضمونو صدا كردن ما هم رفتيم كه غذاهارو بگيريم بعد گارسونه ازم پرسيد غذارو اينجا ميخوريد؟
منم با اعتماد بنفس خيلي بالا گفتم خير ميبرم بالا ميخورم.
ژسره مونده بود كه من داشتم سره كارش ميذاشتم ياواقا بش گفتم!!!!!!!!
هيچي ديگه ابرومونم پيشه پسرا رفت!!!!

سینا بازدید : 60 شنبه 27 مهر 1392 نظرات (0)

اعتراف میکنم بچه که بودم یه بار تو یه کارتون دیدم دخترا دارن باله میرقصن جو گیر شدم لنگ در هوا چرخیدم با شصت پا زدم تو چش مامانم!!وبعد آنچنان با کف گیری از محبت و دستی ازمهربانی مواجه شدم که.....

سینا بازدید : 84 شنبه 27 مهر 1392 نظرات (0)

اعتراف میکنم تا هفت ، هشت سالگی فکر میکردم اگه آب سرد بریزی تو آفتاب سایه میشه سر همینم هر وقت میرفتم تو حیاط قد یه بشکه بیس لیتری آب می ریختم تو افتاب...مدیونید اگه فکر کنید منگلم

سینا بازدید : 39 شنبه 27 مهر 1392 نظرات (0)

اعتراف میکنم یه روز دیدم تو یه سایتی نوشته بود شماره سعید کرمانی
زنگ زدم گفتم عاقا شما سعید کرمانی هستی؟
گفت:به نظرت من سعید کرمانی بودم جوابت رو میدادم؟
هیچی دیگه عاقا تو کل عمرا اینقد قانع نشده بودم

سینا بازدید : 36 شنبه 27 مهر 1392 نظرات (0)

اعتراف میکنم تا چند سال پیش شب ساعت سه و چهار بیدار میشدم یه پارچ آب می ریختم تو رختخواب گودزیلای خونه مون بعد میخوابیدم بعد حالا شما صبح که همه از خواب پامیشدن و صحنه رو میدیدن رو تصور کنید یعنی ی آدم حسودی بودم.

سینا بازدید : 43 شنبه 27 مهر 1392 نظرات (0)

اعتراف میکنم که وقتی بچه بودم به علت اینکه مینشستم با داداشام فیلم ترسناک میدیدم و اونموقع حالیم نبود که چه تاثیری روم داره شبا که میخواستم بخوابم باید دست و پا و سرمو زیر پتو قایم میکردم و فقط دماغمو از زیر پتو بیرون میذاشتم واسه اینکه بتونم نفس بکشم آخه فک میکردم یه نفر با یه تبر گنده وایساده بالای سرم و منتظره که دست و پا وسرم از زیر پتو بیرون باشه و اونا رو قطع کنه و منه بدبخت تابستونا زیر پتو عرق میریختم تا صبح.

پول

سینا بازدید : 51 شنبه 27 مهر 1392 نظرات (0)

بعضی وقتا تو بعضی جاها نداشتن ثروت و پول زیاد نعمت بزرگیه؛ اینو همیشه به خودم که آدم بی جنبه ای هستم گفتمو میگم چون اگه پول داشتم الان یه معتاد صفر کیلومتر بودم، پس خدارو شکر که همیشه جیبم خالی از پول بوده:)

سینا بازدید : 53 شنبه 27 مهر 1392 نظرات (0)

اعتراف میکنم
تنها دلیلی که منو مجبور میکنه
هرشب مسواک بزنم
سفید موندن دندونامه ، نه سالم موندنشون !

سینا بازدید : 40 شنبه 27 مهر 1392 نظرات (0)

اعتراف می کنم بچه که بودم کلید خونمونو بر می داشتم رو یه کاغذ هم یه نقشه می کشیدم
می بردم تو باغچمون خاک می کردم بعدا خودم می رفتم پیداشون می کردم میگفتم نقشه گنجه اینم کلید صندوقشه !!!

سینا بازدید : 47 شنبه 27 مهر 1392 نظرات (0)

اعتراف می کنم بچه که بودم فکر می کردم
این برچسب های تبلیغاتی که روی در خونه ها می چسبونن یه چیزی توی مایه مدال ژنرالهاست !!!
هر کی بیشتر داشته باشه وضعش بهتره هی می رفتم برچسب همسایه ها رو می شمردم که یه وقت اضافه تر از ما نباشه !!!

سینا بازدید : 48 شنبه 27 مهر 1392 نظرات (0)

اعتراف میکنم شدیییدا دلم برا دوتا چیز تنگ شده..یکی "آدامس خرسی"..یکی هم "آتاری"...!! هه...!اینو امشب وقتی حس کردم که داشتم با "پلی استیشن" بازی میکردمو.."آدامس تریدنت" می جوییدم....|:

سینا بازدید : 39 شنبه 27 مهر 1392 نظرات (0)

اعتراف می کنم بچه که بودم تا 6 سالگی وقتی سرمو می ذاشتم رو بالش که بخوابم
نبض روی شقیقه هام صدای تیک تیک می داد و منم نمی فهمیدم که نبضم داره می زنه
فک می کردم بالشتم کرم داره وقتی سرمو میذارم روش کرم ها اون تو رژه 
می رن !!!

سینا بازدید : 126 شنبه 27 مهر 1392 نظرات (0)

اعتراف می کنم چند وقت پیش کامبیز دیرباز رو تو ماشینش دیدم
اومدم بگم شما کامبیز دیربازی؟
گفتم شما کامباز دیربیزی !!!
خودش از خنده با کله رفت تو فرمون !!!

سینا بازدید : 41 شنبه 27 مهر 1392 نظرات (0)

من اعتراف میکنم مدرسه شروع نشده مانتو شلوارمو هرروز هرساعت یه بارمیپوشم یه چرخی جلوآینه میزنم چندتامدل میدم میرم 
نزدیکه کلا پاره بشه
شماهم اینطورین عایااااااا
یامن برم خودمو ب دکتری چیزی معرفی کنم؟=_=

سینا بازدید : 59 شنبه 27 مهر 1392 نظرات (0)

اعتراف میکنم وقتی بچه بودم فکر مبکردم وقتی بچه تو اتاق عمل به دنیا میاد اون کسی که تشخیص میده که بچه دختره یا پسر کلی مراحل درسی رو طی کرده و واسه خودش متخصصیه که تونسته جنسیت بچه رو تشخیص بده.

سینا بازدید : 69 شنبه 27 مهر 1392 نظرات (0)

آقا اعتراف میکنم تو دوره ی کارشناسی همیشه بعد استاد میرفتم کلاس که مثلآ بگم اره بابا مام هستیم
آخراش بود که استاد گفت داداش دیگه سرکلاس نیا تا اینطور شد همیشه نیم ساعت قبل سر کلاس بودیم

سینا بازدید : 53 شنبه 27 مهر 1392 نظرات (0)

اعتراف می کنم سال سوم دبیرستان از روز اول روز شمار زدم برای تابستون تازه اگه یکی از معلم های بدبختم تصادفا پاکش می کرد قیامت می کردم امروز رفتم سرکلاس یکی از این دانشجوهای ترم اولیم همین حرکت زده بود پرتش کردم بیرون :ِ
استاد عقده ایم خودتونید :)))))))))))))))))

سینا بازدید : 48 شنبه 27 مهر 1392 نظرات (0)

اعتراف میکنم سال پنجم ابتدایی روز 22 بهمن همه ی بچه ها توی حیاط جمع بودیم آقا من رفتم دستشویی .چند لحظه بعد بچه ها شروع کردند شعار دادن و سروصدا منم از توی دستشویی بلند بلند شعار میدادم که : مرگ بر آمریکا و مرگ بر شاه و خلاصه هر چی که بلد بودم .نمیدونم چجوری یهو بچه ها ساکت شده بودن و من نفهمیده بودم .حالا تصورشو بکنید همه ساکت بودند فقط یه صدای نا هنجاری از توی دستشویی شعار میداد .یه لحظه ساکت شدم و فهمیدم مدرسه ساکته.اونجا بود که عمق فاجعه رو درک کردم.خلاصه یه تنبیه حسابی متحمل شدم.

سینا بازدید : 99 شنبه 27 مهر 1392 نظرات (0)

عروسی عموم بود منم بچه .خونه عموم یه باغ ویلایی که یه خونه دو طبقه توش بود.زیر اتاق عروس کلی چوب بود منم کمی بنزین پیدا کردمو دور از چشمه همه شروع به اتیش بازی کردم اخرشم همینطور ولش کردمو رفتم خوابیدم.نصفه شب دیدم صدای جیغ و داد میاد،اتاق حجله عروس اتیش گرفته بوود.(بنظرم عموم حسابی ضد حال خورده بود!!!!!)با کلی بدبختی خاموشش کردن.صبح که عموم دنبال مقصر میگشت گفتم پسرعموم اتیش زده اونم حسابی کتکش زد.یه چیز میگم یه چیز میشنوی!کـــــــــــــــــــــــــتـــــــــــــــــکــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خدا منو ببخشه بنظرم الانم عموم بدونه کار من بوده خودمو اتیش بزنه
به کسی نگیدااااااااااااااااااا!!!!!!!!!!

سینا بازدید : 45 شنبه 27 مهر 1392 نظرات (0)

اعتراف میکنم ترم اول دانشگاه 1مهر رفتم دانشگاه و رو برد کلاسای اونروزمو پیدا کردم
شادو شنگول از این کشف بزرگم با کله رفتم تو کلاس دیدم کلاس پره و کل کلاس برگشتن سمتم
هیچی دیگه از اون روز فهمیدم دانشگاه مدرسه نیس که یه کلاس خاص ماله یسری دانش اموزه خاص باشه.باید صب کنی کلاسه قبلی تموم بشه:))

سینا بازدید : 54 شنبه 27 مهر 1392 نظرات (0)

اعتراف میکنم وقتی کوچیکتر بودم مامانم گفت برو سه چهارتا پرتقال از تو یخچال بیار بخوریم ........
منم با زحمت وسختی 12پرتقال اوردم (بعله دیگه ریاضیدان بودم)
فقط نمیدونم از اون روز چرا مادرم داره دنبال دختر واقعیش میگرده

سینا بازدید : 61 شنبه 27 مهر 1392 نظرات (0)

اعتراف می کنم بچه که بودم یه دوستی داشتم بهم گفت یع ننه سرما هست که هر بچه ای که پاش از پتو بیرون باشه یا پتو روش نباشه رو نصفه شبی میاد می دزده دیگه برنمی گردنتش!
من فلک زده هم سالها تو گرما و سرما چهار زانو تا فرق سرم میرفتم زیر پتو!
خدا لعنتش کنه الان سیاه سوخته شدم:)

سینا بازدید : 63 شنبه 27 مهر 1392 نظرات (0)

اعتراف میکنم چند روز پیش دیدم دختر همسایمون که ی گودزیلای 6،7سالس تو کوچه کنار دیوار نشسته و تو فکره حالا مکاله ی من و اون
من: چرا توفکری سحر خانوم؟
اون: سر ی دو راهی گیر کردم
من: بگو تا کمک کنم
اون:به نظرت وقتی بزرگ شدم با کسی که دوستش دارم ولی پول نداره ازدواج کنم یا با کسی که دوستش ندارم ولی پول داره؟
من اون لحظه رفتم به دوران کودکی دیدم تو سن 7سالگی فقط به فکر بازی بودم بس حالا چی

سینا بازدید : 59 شنبه 27 مهر 1392 نظرات (0)

اعتراف می کنم عاغا یه روزما خواستیم ایکیویکی از دوستامونوازمایش کنیم.به خاطرهمین روی نون کرم ضد افتاب ریختیم وبه جای نون پنیردادیم بهش اول یه جوری لقمه رونیگاکردکه گفتیم فهمیده اما دربهت ما شروع کردبه خوردن.یکی دو لقمه ای خورد گفتیم دیگه فهمیده دیگه امابازم دیدم هی داره میخوره همشم پشت سرش رونیگامیکردومیگفت چه بوی کرمی میاد.حالایکی بایدمارو از رو زمین جم میکرد

سینا بازدید : 44 شنبه 27 مهر 1392 نظرات (0)

اعـتـراف مـیکـنـم بـچـه کـه بــودم فـکر مـیــکردم اگــه پـامـو
اونـجـایـی بــذارم کـه افــرادی کـه ازشـون خـوشــم مـیــاد راه رفـتـن،بـزرگ بـشـم مـیـشـم عـیـن اونـا ... حـالا ایـن بـمـانـد کـه اگـه جـا پـاهـارو گـم مـیـکـردم چـه عـری مـیـزدمـو کـولـی بـازی درمـیـاوردم.. :|

سینا بازدید : 50 شنبه 27 مهر 1392 نظرات (0)

اعتراف میکنم کلاس دوم ابتدایی که بودم، شبا موقع خواب گریه میکردم، حتما میپرسید چرا؟!

راستش یاد درسایی می افتادم که معلم هنوز تدریس نکرده بود و با خودم میگفتم من چجوری اینارو یاد بگیرم و این میشد که میزدم زیر گریه، بابام هم نصفه شبی پا میشد درس رو که معمولا ریاضی بود بهم یاد میداد، منم یاد میگرفتمو بعد با خیال راحت میخوابیدم !

سینا بازدید : 44 شنبه 27 مهر 1392 نظرات (0)

اعتراف میکنم یکی از تفریحات سالم دوران طفولیتم این بود که با هزار درد سر پشه ها رو پشت شیشه خفت میکردم بعد میگرفتم بالشونو میکندم بعد با نخ میبستمشون میذاشتم جلو خونه مورچه ها اون بیچاره ها هم میبردنش تو بعد میومدم یهو میکشیدمش بیرون هرچی تو خونه مورچه ها بود میریخت بیرون.چه کنم دیگه تبلت که نبود بشینم بازی کنم مجبور بودم.

سینا بازدید : 36 شنبه 27 مهر 1392 نظرات (0)

اعتراف میکننم کلاس اول که بودم همش گریه میکردم چون میترسیدم وقتی بیام خونه همه مرده باشن و فقط من از خانواده زنده بمونم اونوقت تنها میشدم واسه همین گریه میکردم……….تازه مامانم علت گریه های اون موقعه ام رو فهمیده

سینا بازدید : 42 شنبه 27 مهر 1392 نظرات (0)

اعتراف ميكنم بعد از اينكه فهميدم اول مهر نميرم دانشكاه(نيم سال دوم ميرم) بقدري خوشحال شدم كه انكار تو جشنواره ي سازه هاي ماكاروني مقام اوردم.انقد كه ورودي هاي جديدو مسخره كردن.....والا...

چشم

سینا بازدید : 88 شنبه 27 مهر 1392 نظرات (0)

اعتراف ميکنم يه دوست دارم که 5ساله باهم دوستيم،بعد5سال تازه برگشته بهم ميگه :عه توچشمات عسليه!؟.من همش مشکي ميديدم چشماتو!
يعني دقت وهوش وذکاوت دوستم توحلقم!!!

سینا بازدید : 58 شنبه 27 مهر 1392 نظرات (0)

میخوام 3تا اعتراف دردناک بکنم . اول اینکه تو مدرسه بعد از نه سال درس خوندن یه دوست واقعی نداشتم وندارم 2.خیلی دلم میخواست گیتار یاد بگیرم ام هنوز کلاس نرفتم و تلخ ترین اعتراف از بین 14تاجوک ارسالی من فقط دوتاش تائید شد امابه سلامتی همه بچه های 4جوک که جای خالی دوستای نداشتم رو پر میکنه

پز

سینا بازدید : 61 شنبه 27 مهر 1392 نظرات (0)

اعتراف می کنم سوم ابتدایی بودم که دوستم پز کامپیوترشونو میداد یه بار با خوشحالی اومد واسمون تعریف کرد که اسم ماها رو تو کامپیوتر نوشته یعنی ما یه ذوقی کردیم که نگو!!!
بعله دیگه دهه شصتی هستیم ...

ترس

سینا بازدید : 51 شنبه 27 مهر 1392 نظرات (0)

اعتراف میکنم بچه که بودم شبا از ترس اینکه یه وقت صبح برای مدرسه خواب نمونم تا جایی که میتونستم بیدار میموندم!
خوب چیه بچه بودم دیگه!
الان قشنگ با خیالت راحت میخوابم!!!

پیک

سینا بازدید : 36 شنبه 27 مهر 1392 نظرات (0)

اعتراف میکنم بچه که بودم تو پیک نوروزی جواب یکی از سوالا "انبردست" بود! دقت کنید: سه بخشه! اقا من گیر داده بودم به بابام که باید بجای این کلمه یچیز دیگه بگی! این کلمه حرفه بد داره من نمینویسمش!!!! ینی یه همچین بچه خل و چله مودبی بودم من!!!

سینا بازدید : 46 شنبه 27 مهر 1392 نظرات (0)

وقــــتی بچــــه بودم انگــــشتمو میــــکردم تو دمــــاغــــم و پلــــکامم بر میگــــردونــــدم و صداهــــای خــــفن از خــــودم تولــــید میکردم و بعــــد به دوستــــام میگفتــــم جنــــی شــــدم :D اونــــام جیــــغ میــــزدن وباور میکردن.مــــنم از موقعیت سو اســــتفاده میکردم ومیگفــــتم اگه ازخوراکیهــــاتون بهم ندیــــد شــــمام ایــــنطوری میشید :D اونــــام بم هرچــــی میخــــواستم میدادن... الــــهــــی الــــعــــفو

سینا بازدید : 41 جمعه 26 مهر 1392 نظرات (0)

خواهر زادم 5ساشه اومده بود خونمون رفتش تو گلخونه اومد بیرون برگشت گفت مامان بزرگ این گل آلوورا کوچیکرو میدی بهم؟؟
اونجا بود که پی بوردم من واقعأ پخمه هستم.من هم سن این بودم گل رو از آفتابه تشخیص نمیدادم.
راستی آلوورا همونیه که تو دستشویی استفاده میشه؟؟

سینا بازدید : 42 جمعه 26 مهر 1392 نظرات (0)

اعتراف می کنم دیروز 3 دقیقه با تاخر رسیدم مدرسه!مدرسه ما هم که سخت گیییییر!!!تا رسیدم همون موقع یه سرویس مدرسه هم رسید 4 نفر از پیاده شدن منم پشتشون رفتم تو مدرسه؛اون یارو که وایساده بود اسمای تاخیری ها رو می نوشت از نفر اولی پرسید شما سرویسی هستید دیگه؟اونم گفت بله...منم پشت سرشون رفتم دیگه کسی هم چیزی بهم نگفت!

لذت

سینا بازدید : 44 جمعه 26 مهر 1392 نظرات (0)

لذتی که تو رقصیدن و قر دادن تو اتوبوس، زمان مدرسه، در حال رفتن به اردو بود
انصافا ً، وجداناً، جداً
تو هیچ دیسکویی تو دنیا نیست!!

سینا بازدید : 46 جمعه 26 مهر 1392 نظرات (0)

اعتراف میکنم یکی از بازیای دوران بچگیم این بود که یه نایلونو پر از آب میکردم با نخ میبستمش عین بادکنک بعد میرفتم بالای پشت بوم از اونجا پرتش میکردم تو حیاط ، وقتی میخورد زمین آب همه جا پخش میشد و یک صدای سرحالی میداد ، حالش از انفجار بمب اتمم بیشتر بود واسم.

روحش شاد و یادش گرامی باد !

سینا بازدید : 63 جمعه 26 مهر 1392 نظرات (0)

اعــتراف مـیکـنم هــروخ 1جــا مهـمونـی مـیرم و بـعـد مـیرم دشــویــی،بـرا ایـنکـه حـوصـله نـدارم 2ســاعــت دسـام و بـشــورم واســه همــین الکــی بـخاطــر اینــکه کــلاس بـذارم که مــنم تـمــیزم دســت مـیشــورم،2ســاعــت مســواکی چـیزی مـیگــیرم زیر آب بـعدم خــیــلی شــــیک بـا 1دســتـمال میــام بــیرون...

سینا بازدید : 46 جمعه 26 مهر 1392 نظرات (0)

اعتراف می کنم وقتی مانتو شلوار گرفتم شلوارش خیلی بلند بود
مامانم کوتاش کرده ..ولی نمیدونم چرا هر وقت صبحا از پل هوایی میرم بالا همه نیگام می کنن ...یعنی جورابام انقد خوشگله؟؟؟؟؟؟؟؟یا منو با چارلی چاپلین اشتب می گیرن؟؟؟؟؟؟؟,ایا شما میدونید به منم بگید روشن شم الان چراغام خاموشه.....O_______-O

تعداد صفحات : 2

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 822
  • کل نظرات : 34
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 5
  • آی پی دیروز : 89
  • بازدید امروز : 34
  • باردید دیروز : 243
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 297
  • بازدید ماه : 377
  • بازدید سال : 8,710
  • بازدید کلی : 144,055
  • کدهای اختصاصی
    

    Top Blog
    مسابقه وبلاگ برتر ماه